اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
طبق معمول تو اتوبوس نشسته بودم و منتظر بودم تا اگه خدا بخواد اتوبوس حرکت کنه! هوا خیلی گرم بود و منم گرمائی!! خیلی تشنه ام شده بود و از چهارطرف صورتم عرق میریخت،شیشه رو کشیدم کنارو چشمامو بستم و سرمو آروم به شیشه تکیه دادم شاید یه نسیمی،یه چیزی،بابا مردم از گرما!!!
تو همین گیرو دار بودم که صدایی گوشمو نوازش داد،خودش بود،به قول خودم رفیق همیشگیم!چند وقتی هست که باهاش آشنا شدم،صدای خسته و دستای کوچولو اما پینه بسته اش بهم آرامش میده!؟ آخرین باری که دیدمش بهم گفت که خرج خونه با اونه و تازه خرج تحصیل خودش و دو تا خواهرشم باید در بیاره،برا همینم چند جا کار میکنه!!
اومد توی اتوبوس و مثل همیشه شروع کرد:«آدامس...باطری...آتیش زدم به مالم...»بعد هم شروع کرد با دستای نحیفو چشمای پر از معصومیتش التماسو درخواست که:خانم یه بسته آدامس بخر...آقا باطری بدم خدمتتون،مارکش خارجیه...
و باز هم التماس و التماس و قسم چهارده معصوم
نوشته شده توسط : مسافر
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق انک انت تواب الرحیم
با این امید زنده ایم خدایی هست که بندگان ناشایست خودشو با جود و کرمش مورد عفو قرار بده و اون روزی که این امید قطع بشه همون بهتر که لحظه ای دیگه زنده نمونیم و خدا خودش رحم کنه!
تموم عمر دویدیم و آخرش چی؟به کجا رسیدیم ؟ برای پیدا کردن کی این همه راه و دویدیم؟ آیا بهش رسیدیم؟ نه!!
همین قدر می دونم که اگه مقصد و می شناختیم و در مسیر دوست حرکت می کردیم؛ حتما بهش رسیده بودیم!
سالهاست که دنبال آقامون دویدیم. گریه کردیم.ولی...
همش خواب و خیال بود. تو تموم این مدت مثل یه بچه که با اسباب بازی سرگرم شده رفتار کردیم!
اگه مقصدو می شناختیم پس چرا ندیدیمش؟ چرا حضورشو درک نکردیم؟ چرا؟؟
حتما یه جای کار اشتباه کردیم . آره! حتما اشتباه کردیم و در طی طریق گمراه شدیم!
اما ای وای!! نکنه بعد یه عمری دوندگی مثل یه حیوون پست جون بدم!
آقا جون ! عزیز دلم! آبرومو بخر . همون طور که در طول زندگیم آبرومو حفظ کردی و نذاشتی بقیه بفهمن و بین خودم و خودت یه جوری حلش کردی. حالا هم یه کاریش بکن آقا جون.
یا رب !از زندگی از گم گشتگیهام بیزارم. چرا منو نمی بری ؟آخه از دست این بنده سراپا تقصیرت چه کاری بر میاد؟ دیگه هر چی بلد بودم انجام دادم. تن به جهاد اصغر و اکبر دادم. گریه کردم. داد زدم و... سعی خودمو کردم؛ دیگه چی کار باید بکنم؟
بیا و از سر من بگذر!
مثل اونایی که عقده دلشونو برا تو گفتن و تو اونا رو خریدی ؛منو هم بخر و ببر!
التماس می کنم. نالم تا آسمون بلنده که ؛دیگه طاقت ندارم. دستام توانی نداره. چشمام سویی نداره . پاهام قوتی نداره. وسط راه موندم. مسکین و فقیرم...
پس کی نوبت من میشه که آقاموببینم ! فریاد یا محمدا منم اسیر کربلا
بس که بد سر زده از من دیگه دل خسته شدم به سرم هر چی بیاد حقمه والله آقا جون
شادی روح شهید حاج علیرضا موحد دانش صلوات
برا مسافر دعا کن
نوشته شده توسط : مسافر