سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وای امتحانم دیر شد!!!

یکشنبه 85 بهمن 15 ساعت 5:7 عصر

اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

روز اول محرم بود.
امتحان داشتم. چقدر حال و هوای عجیبی داشتم. از یه طرف دلم جوش محرم و می زد و از یه طرف جوش امتحان.
چقدر فضای خیابونا با صفاشده بود. همه جا ذکر حسین،همه جا عشق حسین. نمی دونم چی بگم،از همه جا صدای مداحی و مرثیه می اومد. فکر کن حتی کلوپی نزدیک ایستگاه اتوبوس، که همیشه از صداهای وحشتناکی که ازش می شنیدی جرات رد شدن از نزدیکشو نداشتی هم یه نوار مداحی گذاشته بود. تازه شاگرد ساندویچی رو دیدم که با اون سرو تیپی که روز به روز کلاسیکتر می شد، رفته بود روی چهارپایه و همون طور که داشت پرچم یا ابالفضل و می بو سید اونو سر در مغازشون نصب می کرد. با خودم گفتم قربون امام حسین با این همه عشقی که تو دل مردم گذاشته،چرا این همه محبت؟ چرا این همه عشق؟ اصلا این همه شور از کجا میاد؟؟
تقریبا دیر شده بود. وای امتحان!!! دو تا پا داشتم دو تای دیگه قرض کردم و حالادیگه بدو تو تاکسی؟!! از اونجا تا مقصد تقریبا 8-7 تا ایستگاه رو باید طی می کردم. توی این فاصله همیشه یه مروری روی کتابم می کردم. اما اون روز فرق داشت. نمی دونم چشمام توی خیابون دنبال چی می گشت؟ می دونی فکر کنم نه تنها چشای من بلکه چشم همه عابرا از محرم سال قبل تا امروز اینجور صحنه ها رو ندیده بود!!
خنده دار نیست ؟ اگه عشق، اگه محبت، اگه ارادت، پس چرا همیشه نه؟ پس چرا فقط این دو ماه محرم و صفر؟ تازه بیشتر جاها هم همون ده روز اول!! راستی چرا؟؟
کاش اونقدری که توی این دو ماه به فکرشیشه عقب ماشین و سر در خونه و مغازه و ... بودیم که بالاخره یه جوری رنگ و بوی حسینی بهش بدیم که هم خودمون صفا کنیم و هم یه جورایی بین خودمون باشه!! تو چشم درو همسایه ثابت کنیم که ما هم آره ...؟؟!!
یه ذره هم به فکر سر در دلامون بودیم. چی می شد که من سر دلم یه یا ابالفضل نصب کنم که هیچی و هیچ کس جرات اومدن تو دلمو پیدا نکنه.مگه از آقا امام صادق نشنیدی که میفر مایند: قلب حرم خداست پس در حرم خدا جز خدا ساکن نکن؟ اون موقع منی که دلم پر میزنه حرم امام رضا و حضرت معصومه رو برا یه بارم که شده آب و جارو کنم یه ذره به فکر حرم خدا نیستم که بابا این همه گرد و غبارشو کی باید پاک کنه غیر از خودم؟

چی میشه توی خیابون به جای سر بند I love you و هزار جور پرت و پلای دیگه یه جوون سر بند یا فاطمه رو سرش ببنده؟ من چی میگم. حتما می خوای بگی دیوونم! بابا مگه میشه توی خیابون ...؟؟ مگه میشه سر در خونه همیشه یه پرجم یا حسین نصب باشه؟ مگه میشه توی مغازه و کوچه و خیابون بدون مناسبت نوار روضه گذاشت؟ حتما همه می خندن!! پس چرا به عکسای نه چندان دلپسند رو لباس بعضی جوونا کسی نمی خنده؟ چرا به موهای اجغ وجغ بعضی ها کسی نمی خنده و هزار تا مثال دیگه که خودت بهتر می دونی.
اصلا تو بگو.اگه یه روز
ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : مسافر

نظرات دیگران [ نظر]


بچه مثبت خیا بون

سه شنبه 85 دی 26 ساعت 11:11 عصر
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
                                                                         هو الاول و الاخرو هو علی بکل شی قدیر
همین دیروز توی خیابون قدم می زدم . یکی از خیابونهای شلوغ شهرمون . البته اصلاح می کنم منظورم از شلوغ خیابون به اصطلاح متمدن شهرمونه. خیابونی که صبح تا شب اگه نگاهش کنی می تونی توفیق زیارت انواع اتومبیل مدل بالا و لباسها و کفشها وتیپها و رنگ و لعابهای جور وا جور و البته مد روز رو نصیب خودت کنی. تازه مشام جنابعالی به  بوهای نه چندان خوش انواع ادکلن و غذاهای قطعا  صد در صد ایرونی متبرک می شه!!
خیلی جالبه نه!! اونوقت یه بدبخت بیچارۀ از همه جا رونده مثل من عقب مونده وقتی توی این خیابون شلوغ دنبال یه کار کوچیک مثل ظهور عکساش باشه فکر کن چه جوری باید به کارش برسه؟
آها! فهمیدم  تو هم نظر خیلی های دیگه رو داری .حتما می خوای بگی اُمل. بی کلاس. بی فرهنگ. بی تمدن!!! چی کار کنم؟ نه پولشو دارم،نه وقتشو و نه حوصلشو که مثل آدمهای با فرهنگ خیابون متمدن شهرمون قبل بیرون اومدن از خونه تقریبا  6-5 ساعتی رو جلو آینه صرف کنم.( البته به غیر از پوشیدن لباس و کفش و ...)
خلاصه توی این خیابون ما هم مجبور بودیم طی طریق کنیم دیگه! مثل یه بچه مثبت، با سری پائین، دلی داغ از دست زمونه، لبی به ظاهر خندون و نگاهی که برای فرار از تصاویر ناب و آپدیت خیابون زیر چشمی به ویترین های مغازه ها بود. روونه عکاسی شدیم . و خدا روز بد نیاره!! وارد شدن به عکاسی همان و ایست قلبی همان !
تو هم جای من بودی قلبت ایست می کرد. آخه میدونی چشممون به جمال رنگارنگ یه خانم با شخصیت روشن شد. تعجب نکن آخه این روزا شخصیت به متراژ پاشنه کفش بستگی داره!  راستی خدا پدر هاکل بریفین و بیامرزه !! نمی دونم کارتونشو یادت هست یا نه؟ خوش انصاف چند سال پیش به مد شلوار نمی دونم چی چی مودا و پاچه کوتاه رسیده بود!!
باید چند دقیقه ای اون فضا رو تحمل می کردم. توی همون چند دقیقه که در واقع از شلوغی بیرون فرار کرده بودم شکر خدا اونقدر پا قدم خوبی داشتم که موفق به زیارت چندین چهره به قول با کلاسا اینترنتی و ماهواره ای شدم! تازه فهمیدم که بابا من خیلی از مرحله شوتم! 
شلوار پاچه کوتاه و موهای سبز رنگ و ناخنهای با قدمت 12-10 سال و سر تا پا نارنجی پوشیدن و پشت پا قفل و کلید آویزون کردن و... مگه ایرادی داره؟ خوب معلومه که نه !! تازه می دونی چقدر رو قیمتت میاد؟ یا خود تو غیر از اینه که با دیدن اونا توی اون همه در به دری و بدبختی خیابون یاد آدم فضا ئیهای توی فیلم ها می افتی؟ تازه شایدم گاهی وقتها ته دلت بخندی!!  البته اگه موها و ریشهای بلند و روبان زده و سینه خالکوبی و زنجیر ده کیلوئی گردن یه پسر کاملا اُپن ماین تو رو نترسونه و به یاد جناب عزرائیل نندازه!!!
توی این فکر بودم که منم مثل همه اینا یه جوونم. منی که اسمم یه نسل سومیه تا حالا چی کار کردم و اصلا قراره چی کار کنم؟؟؟ اصلا این همه داد و بیداد که من یه نسل سومی ام برای چیه؟؟ غیر از اینه که من می خوام به همه بفهمونم که من با بزرگترای خودم چند سال اختلاف سنی دارم و همین شد یه مدرک برای نسل سومی بودن من!!
وقتی فکر می کنم من جوون چه کاری کردم که اون دنیا بعد خدا و اهلبیت(علیهم السلام) اگه قرار باشه جواب شهدا رو بدم چی بهشون بگم؟  بگم من جوون بودم و جوونی کردم! بگم من یه نسل سومی بودم که دست پروردۀ زمونه ای بود که با زمون شماها خیلی فرق داشت؟بگم من توی دنیایی زندگی میکنم که هر روز، هر ثانیه اش، هر لحظه اش از شماها دور میشم... اصلا سهم من از این دنیا چیه؟ اصلا قراره کجای دنیا رو بگیرم که اینقدر سنگ بعضی ها رو به سینه می زنم؟
حیف و صد حیف از این که نمی دونم بهشت همین بغل منه... دریغ از اینکه نمی دونم عشق توی نگاه اونهاست... همون هایی که آسمونی بودن و تو فکر پرواز ... آخرشم تا آسمون پر کشیدن...
تو همین فکرا بودم که اسمم رو صدا زدن... عکسامو گرفتم و از عکاسی زدم بیرون. اینم یه جواب توپ برای فکرام.... یه ماشین مدل بالا،چند تا جوون با سرو دستی بیرون از شیشه، و صدای به قول امروزی ها اکسیژن که آسفالت کف خیابون رو می لرزوند!!! بغض کردم. یه نگام به عکسای یادوارۀشهدا توی دستم بود و یه نگام به آسمون و چند تا کبوتر گنبد مسجد اونور خیابون دوخته  شد . همین                    برا مسافر دعا کن
                                                      
                                                        
 شادی روح شهیدسید رحمت الله میر تقی فرمانده گردان یاسر  صلوات

نوشته شده توسط : مسافر

نظرات دیگران [ نظر]


حرفی برای شروع

شنبه 85 دی 23 ساعت 1:23 عصر

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ‏‏‏‏‏‏‏
رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق انک انت تواب الرحیم

با این امید زنده ایم خدایی هست که بندگان ناشایست خودشو با جود و کرمش مورد عفو قرار بده و اون روزی که این امید قطع بشه همون بهتر که لحظه ای دیگه زنده نمونیم و خدا خودش رحم کنه!‏
تموم عمر دویدیم و آخرش چی؟به کجا رسیدیم ؟ برای پیدا کردن کی این همه راه و دویدیم؟ آیا بهش رسیدیم؟ نه!!
همین قدر می دونم که اگه مقصد و می شناختیم و در مسیر دوست حرکت می کردیم؛ حتما بهش رسیده بودیم!‏
سالهاست که دنبال آقامون دویدیم. گریه کردیم.ولی...‏
همش خواب و خیال بود. تو تموم این مدت مثل یه بچه که با اسباب بازی سرگرم شده رفتار کردیم!
اگه مقصدو می شناختیم پس چرا ندیدیمش؟ چرا حضورشو درک نکردیم؟ چرا؟؟
حتما یه جای کار اشتباه کردیم . آره! حتما اشتباه کردیم و در طی طریق گمراه شدیم!
اما ای وای!! نکنه بعد یه عمری دوندگی مثل یه حیوون پست جون بدم!
آقا جون ! عزیز دلم! آبرومو بخر . همون طور که در طول زندگیم آبرومو حفظ کردی و نذاشتی بقیه بفهمن و بین خودم و خودت یه جوری حلش کردی. حالا هم یه کاریش بکن آقا جون.
یا رب !از زندگی از گم گشتگیهام بیزارم. چرا منو نمی بری ؟آخه از دست این بنده سراپا تقصیرت چه کاری بر میاد؟ دیگه هر چی بلد بودم انجام دادم. تن به جهاد اصغر و اکبر دادم. گریه کردم. داد زدم و... سعی خودمو کردم؛ دیگه چی کار باید بکنم؟
بیا و از سر من بگذر!
 مثل اونایی که عقده دلشونو برا تو گفتن و تو اونا رو خریدی ؛منو هم بخر و ببر!
التماس می کنم. نالم تا آسمون بلنده که ؛دیگه طاقت ندارم. دستام توانی نداره. چشمام سویی نداره . پاهام قوتی نداره. وسط راه موندم. مسکین و فقیرم...
پس کی نوبت من میشه که آقاموببینم !                 فریاد یا محمدا           منم اسیر کربلا

           بس که بد سر زده از من دیگه دل خسته شدم     به سرم هر چی بیاد حقمه والله آقا جون

                                      شادی روح شهید حاج علیرضا موحد دانش صلوات
                                                                                                                          برا مسافر دعا کن


نوشته شده توسط : مسافر

نظرات دیگران [ نظر]


به کجا می روی !

شنبه 85 دی 23 ساعت 1:53 صبح

به کجا می روی !
صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو 
ای کبوتر به کجا ! ‏صبر بکن 
تا آسمان پای پرت گیر شود بعد برو
ای کسی که می بینی وبلاگم را 
ای بلاگری که اومدی و فهمیدی تازه کارم ؟  می دونم خندت گرفته    ببخشید از حالت شعر خارج شد حالا ادامشو  بخون 
از کجا معلوم که خندیدی شایدم گریه کردی
تو اگر گریه کنی بغض من می شکند 
خنده کن گریه به زنجیر شود بعد برو
یک نفر حسرت لبخند تو را می بارد 
خنده کن عشق نمک گیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت
آمد                  
صبر کن خواب تو تعبیر شود بعد برو
حال که عزم رفتن داری  جلوتو نمی گیرم  برو خدا یارو نگهدارت باشد    
  

  فقط فکر کن با یه کلیک تا آسمون رسیدی درست مثل یک رؤیا           برا مسافر دعا کن  

                                        شادی روح شهید حاج حسین خرازی صلوات

             


نوشته شده توسط : مسافر

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3