سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من از حموم میترسم!!!

شنبه 85 اسفند 19 ساعت 12:48 صبح

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو علی بکل شی قدیر
مادرم میگه بچه که بودم از حموم رفتن خیلی می ترسیدم
،آخه میدونی شاید یه تشت آب توی حموم برای من که (3-2)ساله بودم یه دریا بوده و احساس میکردم که غرق میشم. اون موقع دست گرم و مهربون مادرم بوده که میشده راه نجات و منو از اون مخمصه بیرون میکشیده.
بزرگتر که شدم (6-5)ساله همه عشقم این بود که وقتی شیلنگ آب توی باغچه میذارم یه چوب پیدا کنم و تند تند مورچه هائی رو که دارن غرق میشن،نجات بدم و به خشکی برسونمشون.و چقدر ذوق میکردم چون میشدم راه نجات برای مورچه ها، درست مثل دست مهربون مادرم که منونجات میداد.
کمی بزرگتر که شدم(9-8)ساله تابستون بود و رفته بودیم اردو، جائی که رفته بودیم یه رودخونه پرآب بود خلاصه ما بودیم و شیطنت و بازیگوشی، رفتیم که بازی کنیم یهو نفهمیدم چی شد،پام از روی سنگها لیز خورد و افتادم توی آب!!! فقط صدای جیغ و داد بچه ها رو میشنیدم! همه اومدن و تقریبا 40-30 تا دست بود که منو گرفتن و از تو آب بالا آوردن. خیس خیس شده بودم!!
منی که فکر میکردم همیشه یه راه نجات موقع غرق شدن هست،تازه اون موقع فهمیدم که هر چی دریایی که توش غرق میشی مواجتر و خطرناکتر باشه نجات از اون سختر میشه و دستی هم که میاد کمکت باید قویتر باشه!!
بزرگتر که شدم (17-16)ساله ماه محرم همه جا،توی هیئت،توی مدرسه، همه جا میشنیدم و میدیدم که «ان الحسین مصباح الهدی و سفینةالنجاة» حسین(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است.منی که با این ذهنیت جلو اومده بودم برام خیلی جالب بود که چطور امام حسین(ع) منو قراره از غرق شدن نجات بده؟؟؟ با کلمه نجات آشنا بودم آخه از3-2 سالگی تنا اون موقع خوب فهمیده بودم که موقع غرق شدن یکی هست که نجاتت بده!!
اما حالا که (21-20)ساله شدم دیگه خیلی خوب فهمیدم که بابا منی که هر روز دنبال یه تیپ و قیافه ام، منی که هر روز دنبال یه مدل ماشینم،منی که امروز این گوشی موبایل و بخر و فردا اون یکی رو،منی که ساعتها وقتم و پشت ویترین مغازهها هدر میدم،تازه شب به جای محاسبه اعمالم دفتر حساب و کتابم باز میشه که توی اون روز چقدر کاسب بودم؟!و توی همون گیر و دار اونقدر خسته ام که خوابم میبره. و ،ای داد بیداد بر من که صبح آفتاب زده که از خوابم میپرم و بعد از میل نمودن یه صبحونه توپ! تازه یادم می افته که دیشب نمازمو نخوندم!! حتما نماز صبح تعطیل شده هم نزدیکای غروب قراره یادم بیاد؟!! افسوس و صد افسوس!
خلاصه با همه اینا روز به روز بیشتر غرق میشم ونمی فهمم که هر چی بیشتر با دنیا و مادیاتش خو بگیرم،جدا شدن از اونا برام خیلی سختر میشه و وقتی از این در به دریها و بیچارگیها،کلافه میشم و هیچ راه نجاتی پیدا نمیکنم اینجاست که میفهمم و به خودم میگم:« نترس حالا که داری غرق میشی، حالا که گیر دنیا شدی،حالا که احساس کردی که دستت به جائی بند نیست و داری فرو میری مطمئن باش که یه آقایی مثل حسین (ع) رو داری، یه کسی که اونقدر میتونه دستت رو محکم بگیره و تو اونقدر میتونی مطمئن دست توسل به دامنش بزنی که دیگه بعد از خدا احساس نیاز به هیچ چیز و هیچ کس نکنی،پس بیا با هم بگیم:«ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» آقا جان با کشتی نجاتت این دل آواره و دنیایی و طوفان زده منو به ساحل سعادت و آرامش برسون!همین!! 
                                                                                     برا مسافر دعا کن 
                                                 
شادی روح شهید سید حسن میر رضی صلوات


نوشته شده توسط : مسافر

نظرات دیگران [ نظر]