سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه مثبت خیا بون

سه شنبه 85 دی 26 ساعت 11:11 عصر
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
                                                                         هو الاول و الاخرو هو علی بکل شی قدیر
همین دیروز توی خیابون قدم می زدم . یکی از خیابونهای شلوغ شهرمون . البته اصلاح می کنم منظورم از شلوغ خیابون به اصطلاح متمدن شهرمونه. خیابونی که صبح تا شب اگه نگاهش کنی می تونی توفیق زیارت انواع اتومبیل مدل بالا و لباسها و کفشها وتیپها و رنگ و لعابهای جور وا جور و البته مد روز رو نصیب خودت کنی. تازه مشام جنابعالی به  بوهای نه چندان خوش انواع ادکلن و غذاهای قطعا  صد در صد ایرونی متبرک می شه!!
خیلی جالبه نه!! اونوقت یه بدبخت بیچارۀ از همه جا رونده مثل من عقب مونده وقتی توی این خیابون شلوغ دنبال یه کار کوچیک مثل ظهور عکساش باشه فکر کن چه جوری باید به کارش برسه؟
آها! فهمیدم  تو هم نظر خیلی های دیگه رو داری .حتما می خوای بگی اُمل. بی کلاس. بی فرهنگ. بی تمدن!!! چی کار کنم؟ نه پولشو دارم،نه وقتشو و نه حوصلشو که مثل آدمهای با فرهنگ خیابون متمدن شهرمون قبل بیرون اومدن از خونه تقریبا  6-5 ساعتی رو جلو آینه صرف کنم.( البته به غیر از پوشیدن لباس و کفش و ...)
خلاصه توی این خیابون ما هم مجبور بودیم طی طریق کنیم دیگه! مثل یه بچه مثبت، با سری پائین، دلی داغ از دست زمونه، لبی به ظاهر خندون و نگاهی که برای فرار از تصاویر ناب و آپدیت خیابون زیر چشمی به ویترین های مغازه ها بود. روونه عکاسی شدیم . و خدا روز بد نیاره!! وارد شدن به عکاسی همان و ایست قلبی همان !
تو هم جای من بودی قلبت ایست می کرد. آخه میدونی چشممون به جمال رنگارنگ یه خانم با شخصیت روشن شد. تعجب نکن آخه این روزا شخصیت به متراژ پاشنه کفش بستگی داره!  راستی خدا پدر هاکل بریفین و بیامرزه !! نمی دونم کارتونشو یادت هست یا نه؟ خوش انصاف چند سال پیش به مد شلوار نمی دونم چی چی مودا و پاچه کوتاه رسیده بود!!
باید چند دقیقه ای اون فضا رو تحمل می کردم. توی همون چند دقیقه که در واقع از شلوغی بیرون فرار کرده بودم شکر خدا اونقدر پا قدم خوبی داشتم که موفق به زیارت چندین چهره به قول با کلاسا اینترنتی و ماهواره ای شدم! تازه فهمیدم که بابا من خیلی از مرحله شوتم! 
شلوار پاچه کوتاه و موهای سبز رنگ و ناخنهای با قدمت 12-10 سال و سر تا پا نارنجی پوشیدن و پشت پا قفل و کلید آویزون کردن و... مگه ایرادی داره؟ خوب معلومه که نه !! تازه می دونی چقدر رو قیمتت میاد؟ یا خود تو غیر از اینه که با دیدن اونا توی اون همه در به دری و بدبختی خیابون یاد آدم فضا ئیهای توی فیلم ها می افتی؟ تازه شایدم گاهی وقتها ته دلت بخندی!!  البته اگه موها و ریشهای بلند و روبان زده و سینه خالکوبی و زنجیر ده کیلوئی گردن یه پسر کاملا اُپن ماین تو رو نترسونه و به یاد جناب عزرائیل نندازه!!!
توی این فکر بودم که منم مثل همه اینا یه جوونم. منی که اسمم یه نسل سومیه تا حالا چی کار کردم و اصلا قراره چی کار کنم؟؟؟ اصلا این همه داد و بیداد که من یه نسل سومی ام برای چیه؟؟ غیر از اینه که من می خوام به همه بفهمونم که من با بزرگترای خودم چند سال اختلاف سنی دارم و همین شد یه مدرک برای نسل سومی بودن من!!
وقتی فکر می کنم من جوون چه کاری کردم که اون دنیا بعد خدا و اهلبیت(علیهم السلام) اگه قرار باشه جواب شهدا رو بدم چی بهشون بگم؟  بگم من جوون بودم و جوونی کردم! بگم من یه نسل سومی بودم که دست پروردۀ زمونه ای بود که با زمون شماها خیلی فرق داشت؟بگم من توی دنیایی زندگی میکنم که هر روز، هر ثانیه اش، هر لحظه اش از شماها دور میشم... اصلا سهم من از این دنیا چیه؟ اصلا قراره کجای دنیا رو بگیرم که اینقدر سنگ بعضی ها رو به سینه می زنم؟
حیف و صد حیف از این که نمی دونم بهشت همین بغل منه... دریغ از اینکه نمی دونم عشق توی نگاه اونهاست... همون هایی که آسمونی بودن و تو فکر پرواز ... آخرشم تا آسمون پر کشیدن...
تو همین فکرا بودم که اسمم رو صدا زدن... عکسامو گرفتم و از عکاسی زدم بیرون. اینم یه جواب توپ برای فکرام.... یه ماشین مدل بالا،چند تا جوون با سرو دستی بیرون از شیشه، و صدای به قول امروزی ها اکسیژن که آسفالت کف خیابون رو می لرزوند!!! بغض کردم. یه نگام به عکسای یادوارۀشهدا توی دستم بود و یه نگام به آسمون و چند تا کبوتر گنبد مسجد اونور خیابون دوخته  شد . همین                    برا مسافر دعا کن
                                                      
                                                        
 شادی روح شهیدسید رحمت الله میر تقی فرمانده گردان یاسر  صلوات

نوشته شده توسط : مسافر

نظرات دیگران [ نظر]